«تیمارستان»
آسفالت از نور زرد چراغ هایی که هر چند قدم حاشیه ی مسیر کاشته شده بود ، روشن بود.
چشمهاش را به زمین دوخته بود و به کندی قدم برمی داشت.انگار چیزی را دنبال می کرد. تنها صدایی که به گوش می رسید صدای لخ لخ دم پایی هاش بود که روی زمین کشیده می شد. سایه یک نفر را کنار سایه خودش دید.بی اعتنا مسیر حرکت مورچه ای را دنبال می کرد.آخرین کام را از سیگارش گرفت و ته سیگار را توی جیب پیراهنش گذاشت.
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...برچسب : این دست های لعنتی, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1114 تاريخ : شنبه 17 خرداد 1393 ساعت: 19:01
سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یک
جوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود .
کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه به
عنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شه
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد،گفتم بفرمایید.الووووو.....
فقط فوت کرد!:
برچسب : خاطرات مرد زود باور, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1214 تاريخ : دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 13:52
گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.
این زن تمام کارهایش را با
"بسم الله"
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...برچسب : رمز بسم الله, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1098 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 14:51
با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.
برچسب : داستان طلاق برنامه ریزی شده !!!!!!!!!, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 908 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 14:35
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت :
آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه,
برچسب : هزینه ی آسایشگاه, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1159 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 13:47
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده.
چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
برچسب : داستان خواندنی و نکته دار کلاغ و خرس !, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1078 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 13:28
مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...برچسب : داستان نصوح, مردیکه کارگر حمام زنانه بود, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 978 تاريخ : دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت: 22:34
روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمیدونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
برچسب : عشق دلیل میخواهد؟, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1024 تاريخ : دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت: 22:11
آهای ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯿﮕﯽ: ﻣﯿﺬﺍﺭﯼﺑﺒﻮﺳﻤﺖ؟
بدون که ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ
ﺑﻬﺶ بزﻧﻪ ... و ﺑﺒﻮﺳﺘﺶ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮﺷﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ ...
برچسب : آهای ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮ, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1089 تاريخ : يکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت: 18:28
عزیزم
میدانی ؟
تمام آرزوهایم با تو برآورده شد
من در رؤیاهایم همچون تویی را می دیدم
و اکنون در حقیقت به تو رسیده ام
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...برچسب : ¤ حقیقت رؤیای من, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1054 تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 ساعت: 13:48